بسم الله الرحمن الرحیم


اَوَّل

از این خونه به اون خونه. از این بنگاه به اون بنگاه. افتاب و باد و بارون. گرون و ارزون. کوچیک و بزرگ. همسایه ی مجرد و همسایه ی سگ دار!. از ولی عصر و کشاورز تا اذربایجان و جیحون و رودکی و اسکندری. اما بحمد لله بعد از کلی گشت و گذار بالاخره یه خونه پیدا کردیم.

کوچیک و جمع و جوره و نوساز. امیدوارم همسفر با یه خونه ی صد متر کوچیکتر کنار بیاد!

همسفر میگفت تجربه ی خیلی خوبیه. یاد میگیریم کم داشته باشیم و با کم زندگی کنیم. مخصوصا برای حانیه میگفت که کم داشتن رو هم ببینه. خونه کوچیک رو هم ببینه. امکانات نداشتن رو هم ببینه. حتی میگفت نه مبل میبریم و نه مبل میخریم. دور سالن پتو پهن میکنیم و متکی میذاریم. بی خیال بابا انقدر هم دیگه متحولمون نکن لطفا :)


با صاحبخونه قرار مدار ها رو گذاشته بودیم و قرار بود چهارشنبه پول رهن رو کامل بریزم و کلید هارو تحویل بگیرم. از اونجایی که کارتم تاریخ انقضاش گذشته بود دوشنبه رفتم بانک صادرات سر میدان انقلاب و کارت جدید برام صادر کرد. برای اینکه یه موقع چهارشنبه کار گیر نیافته، سه شنبه صبح زود قبل از کلاس رفتم بانک شعبه فلسطین تا پول رو ساتنا کنم. فرم رو پر کردم و دادم دست خانمه و کارت ملی رو هم دادم. بعد از دقایقی گفت اقا این امضاتون نمیخونه. گفتم من دیروز با همین امضا کارتم رو گرفتم! گفت خب برو همون شعبه :)

همینقدر شیک و مجلسی!


بعد از ظهر بعد کلاس حوالی ساعت 2 بود که رفتم بانک همون شعبه سر میدان انقلاب و صداش رو در نیاوردم و فرم رو تحویل دادم و مجدد گفت که امضا نمیخونه!

خلاصه سرتون رو درد نیارم به این نشون داد و به اون نشون داد و نهایتا رئیسشون اومد دید و گفت نه نمیشه. میگفتن اصلا امضات خوب اسکن نشده و معلوم نیست و برو شعبه ای که حساب باز کردی. از اون جهت که حتی اگه با هواپیمای خصوصیم هم میرفتم به موقع نمیرسیدم کارمند بانک پیشنهاد داد زنگ بزنم شعبه و بگم امضا رو دوباره اسکن کنه. یه درصد فکر کنید یه کارمند بانک اخر وقت اداری بخواد همچین کار خطیری رو انجام بده!

+ حین این صحبتامون یه اقایی اومده بود یه چک پاس کنه که مبلغ و تاریخ و در وجش خط خورده بود و پست نویسی شده بود، یعنی فقط یه امضاش درست بود :) و قبول نمیکردن براش پاس کنن

طولش نمیدم. از عجایب خلقت اینکه زنگ زدیم و بیست دقیقه بعد امضا رو اسکن شده فرستادن توی سیستم. اما خب کماکان امضای من نمیخوند!

جالبه که کارت ملی و هویت و اینا رو هیچیش رو قبول نمیکنن، چون امضا باید درست باشه!

اخرین راهکاری که کارمند بانک بهم داد این بود که برم یه شعبه دیگه شاید قبول کردن. و رفتم و شد :)


آخِر

هفته های قبل که با همسفر مشغول انتخاب وسایل برای بردن بودیم، همسفر به نکته جالبی اشاره کرد. میگفت ما که قرار نیست خیلی اونجا باشیم، خونه اصلیمون اصفهانه. اونجا فقط مسافریم و بعد یه مدت دوباره میایم خونه خودمون. پس چرا بیخود وسایل زیاد بارِ خودمون کنیم و دورمون رو شلوغ کنیم؟ در حد کفایت بسه دیگه.


ظاهِر

 اون اقایی بود چکش رو پاس نمیکردن. همون شعبه ای که کار منو راه انداخت دیدم خوشحال و خندان نشسته. فک کنم کارشو راه انداخته بودن :)


باطِن

ما که قرار نیست خیلی اینجا بمونیم که، پس برای چی داریم انقدر دور خودمونو شلوغ میکنیم؟


+ وَ هُوَ بِکُلِّ شَئ عَلیم