معامله مون با خلق خدا

بسم الله الرحمن الرحیم


این چند وقت که وبلاگ رو بروزرسانی نمی کردم، لطف خدا فکر کنم خیلی ها که اهل بیان نبودن و مستقیم به اینجا سر می زدن، دیگه سر نمی زنن. برای همین یکم راحت تر شدم :)

همه جا هم که فیلتر شده، لذا بر می گردیم به خونه ی اول و آخر مون، وبلاگ :)


من خیلی اهل غر زدن نیستم واقعا

ظاهرسازی هم نمیخوام بکنم که مثلا با غر زدن توی وبلاگ، سطح مطالب رو به این چیزهای پایین و مسخره تنزل بدم.

اما خب جای دیگه ای رو هم پیدا نکردم که غر بزنم :)


طی این چند مدتی که از خدا عمر گرفتم، رذیله ای رو که به جرأت می تونم بگم از بقیه بیشتر آزارم داده (شاید خیلی چیزها رو باهاش برخورد نداشتم)، نمک نشناسی بوده.

خوبی کنی، خوبی کنی، خوبی کنی بعد یه دفعه ...


تو دل این اتفاقاتی که تجربه کردم، اما

در کنار این حس ناخوشایندی که تجربه کردم، اما


یه چیزی هم خوشحالم کرده هم ترسونده. اون هم اینه که اگه توی تعامل با یک آدمی خوبی کردیم و بدی دیدیدم، راحت ترکش می کنیم؟ حمایتمون رو ازش قطع می کنیم؟ یا ... ؟ همین کارا دیگه


اما معامله ای که خدا باهامون می کنه اینطوری نیست.


أَنَا الصَّغِیرُ الَّذِی رَبَّیْتَهُ وَ أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِی عَلَّمْتَهُ وَ أَنَا الضَّالُّ الَّذِی هَدَیْتَهُ وَ أَنَا الْوَضِیعُ الَّذِی رَفَعْتَهُ وَ أَنَا الْخَائِفُ الَّذِی آمَنْتَهُ وَ الْجَائِعُ الَّذِی أَشْبَعْتَهُ وَ الْعَطْشَانُ الَّذِی أَرْوَیْتَهُ وَ الْعَارِی الَّذِی کَسَوْتَهُ وَ الْفَقِیرُ الَّذِی أَغْنَیْتَهُ وَ الضَّعِیفُ الَّذِی قَوَّیْتَهُ وَ الذَّلِیلُ الَّذِی أَعْزَزْتَهُ وَ السَّقِیمُ الَّذِی شَفَیْتَهُ وَ السَّائِلُ الَّذِی أَعْطَیْتَهُ وَ الْمُذْنِبُ الَّذِی سَتَرْتَهُ وَ الْخَاطِئُ الَّذِی أَقَلْتَهُ وَ أَنَا الْقَلِیلُ الَّذِی کَثَّرْتَهُ وَ الْمُسْتَضْعَفُ الَّذِی نَصَرْتَهُ وَ أَنَا الطَّرِیدُ الَّذِی آوَیْتَهُ


خدای من آن کودکى هستم که پروریدى، منم جاهلی که دانایم کردی، منم گمراهى که هدایت کردى، منم افتاده اى که بلندش نمودى، منم هراسانى که امانش دادى، و گرسنه اى که سیرش نمودى، و تشنه اى که سیرابش کردى، و برهنه اى که لباسش پوشاندى، و تهیدستى که توانگرش ساختى، و ناتوانى که نیرومندش نمودى، و خوارى که عزیزش فرمودى، منم آن بیمارى که شفایش دادى، و خواهشمندى که عطایش کردى، و گنهکارى که گناهش را پوشاندى، و خطاکارى که نادیده اش گرفتى، و اندکى که بسیارش فرمودى، و ناتوان شمرده اى که یاری اش دادى، و رانده شده اى که مأوایش بخشیدی



هی میگیم تو خوبی ... تو خوبی ... تو خیلی خوبی ...

ببین چقدر به من خوبی کردی ... ببین چقدر به من خوبی کردی ...


بعد یه دفعه میگیم تو این همه به من خوبی کردیا، اما من بد جوری نمک دون رو شکستم


أَنَا یَا رَبِّ الَّذِی لَمْ أَسْتَحْیِکَ فِی الْخَلاءِ وَ لَمْ أُرَاقِبْکَ فِی الْمَلَإِ أَنَا صَاحِبُ الدَّوَاهِی الْعُظْمَى أَنَا الَّذِی عَلَى سَیِّدِهِ اجْتَرَى أَنَا الَّذِی عَصَیْتُ جَبَّارَ السَّمَاءِ أَنَا الَّذِی أَعْطَیْتُ عَلَى مَعَاصِی الْجَلِیلِ الرُّشَا أَنَا الَّذِی حِینَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَیْهَا أَسْعَى أَنَا الَّذِی أَمْهَلْتَنِی فَمَا ارْعَوَیْتُ وَ سَتَرْتَ عَلَیَّ فَمَا اسْتَحْیَیْتُ وَ عَمِلْتُ بِالْمَعَاصِی فَتَعَدَّیْتُ

من پروردگارا کسی هستم که در خلوت از تو حیا نکردم، و در آشکار از تو ملاحظه ننمودم، منم صاحب مصیبت هاى بزرگ، منم آن که بر آقایش گستاخى کرد، منم آن که جبّار آسمان را نافرمانى کرد، منم آن که بر معاصى بزرگ رشوه دادم، منم آن که هرگاه به گناهى مژده داده میشدم شتابان به سویش می رفتم، منم آن که مهلتم دادى باز نایستادم، و بر من پرده پوشاندى حیا نکردم، و مرتکب گناهان شدم و از اندازه گذراندم


انگار معامله ی خدا با ما یه جور دیگه س. ما برای خلق خدا زیادی ناز می کنیم و خودمون رو دست بالا می گیریم.


خوبی کردی .... خوبی کردی ... خوبی کردی ... بدی دیدی

خدا بودن هم سخته ها ! کار من یکی که نیست :)

۱۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
آقای مهربان

من خیلی خفنم!

بسم الله.

وقتی که پیامک نتیجه ی شرکت توی جشنواره اومد، هم خنده م گرفت، هم برام جالب بود. برگزیده به عنوان دانشجوی برتر طب ایرانی!

دروغ چرا بگم، یکم خوشحال هم شدم. چرا الکی بگم برام تفاوتی نداشت؟ منم آدمم، نه؟ ژست انقطاع از دنیا و مافیها هم نمیخوام بگیرم.  ته دلم خوشحال شدم!


اما یقینا میتونم اینو بگم که خوشحال شدنم برای خودم کمتر بود، نسبت به پیامی که به بابا و همسفر دادم. راجع به برگزیدگی م.

این مقام های اعتباری پیشم پشیزی نمی ارزه. این رو هم از ته دلم دارم میگم. همونطور که اون خوشحالیه رو واقعی گفتم.

چیزی که این نتیجه برام داشت، خوشحالی بابا بود. پیام فرستادم براش، که برگزیده شدم و مراسم تجلیل فلان روز توی وزارت بهداشته

شک داشتم بیاد. 

اما اومد

خیلی خوشحالم که خوشحال بود

بعد از این همه ناراحتی


بعد از اهدای تندیس رفتم دیدم دارن گریه میکنن. میدونم برای چی بود.  برای جای خالی مامان. رفتم دست شون رو بوسیدم و سفت تو دستام گرفتم.


چقدر جای مامان خالی بود که خوشحال بشه. 

قدر حضور مامان هاتون رو بدونید

.

۸ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰
آقای مهربان