بسم الله الرحمن الرحیم

 

وقتی اسم زیراب زنی میاد، یه چهره ی منفوری میاد تو ذهن ادم از یه ادم حسودِ مغرور که پیشرفت های بقیه رو نمیتونه ببینه.

 

من از همین تریبون اعتراف میکنم زیراب یکی از هم دوره ای هام رو زدم و اگه خدا توفیقش رو بده میخوام تا پای تعلیقش وایسم!

 

قضیه از اونجایی شروع شد که دیدم رفتاراش انگار خیلی میزون نیست. بی حواس. بی مسولیت. یه جور خاصی! کلا که خواب بود. بخش روانپزشکی که بودیم با یکی از اساتید اومدم راجع بهش صحبت کنم، دو جمله ی اول رو که گفتم گفت اقای الف رو میگی؟ گفتم بله استاد. گفت این یه چیزیش هست. ببرش یه ابمیوه بهش بده از زیر زبونش بکش بیرون. و رفتیم. اما سفت تر از این حرفا بود. یه جورایی به وضعیت خودش هم واقف بود. میگفت میدونم افسردگی دارم اما برم پیش فلان استاد که دارو بده و خوب نشم و چی...

بعدا فهمیدم ریشه های افسردگیش عمیق تر از این حرفاس و به خوابگاه های دانشگاه برمیگرده

گذشت تا این که مادرش فوت کرد و اگه قبلا 30-40 درصد حواسش به مریض بود الان شد 5 درصد و حتی کمتر. و self care پایینش دیگه به مرز فاجعه رسید!

 

طب اورژانس که بودیم دیدم علی از تو اورژانس 2 بدو بدو اومد پیشم گفت یه مشورتی بکنم باهات؟ این الف رو چکارش کنیم؟ چطوری کمکش کنیم؟ گفتم چی شده مگه؟

گفت دیدم داد مریض و همراهش بلند شد. رفتم ببینم چی شده دیدم سوند مریض رو که میخواسته بذاره دستکش استریل پوشیده بعد سوند رو در اورده گذاشته روی پتو. و دستکش رو هم همه جاش میماله.

یه بار هم بود که مریض اینتوبه (دارای لوله تنفسی که خودش نمیتونه نفس بکشه و حتما باید یا به دستگاه وصل بشه یا یه نفر با کیسه بهش تنفس بده) رو ول کرده بود رفته بود مریض تا سر حد مرگ رفته بود.

 

بین رزیدنت ها هم که اقای الف معروفه دیگه.

 

خیلی تو فکرش بودم و مشورت میکردم که چکارش کنیم. تا این که به تصمیم اخرم رسیدم. باید جلوش رو بگیرم. نباید بذارم با این وضعیتش ادامه بده.

با اتند مسئول داخلی صحبت کردم. تا گفتم یکی از بچه ها هست که فلان طوره گفت اقای الف رو میگی؟ گفتم بله. چکارش کنیم استاد؟ و کلی توضیح دادم راجع به نگرانیم نسبت به خودِ الف و مریض هایی که بعدا میخواد ببینه.

قرار شد یه رزیدنتا یه گزارش براش رد کنه و بعدا از معاونت اموزشی پیگیریش کنن.

با یه رزیدنتا صحبت کردم زیر بار نرفت. گفت بالاخره دوتا رو میکشه و بعد یاد میگیره!

 

خیلی نگرانشم. نگران خودش. نگران خودش.

و به حول و قوه ی خدا حتما جلوش رو میگیرم و نمیذارم اینطوری ادامه بده.

 

+ چقدر زیاد، رفتارای ما ریشه توی گذشته و اثرات گذشته روی روانمون داره.