بسم الله الرحمن الرحیم


تو کارِ نوشتن مقاله بود. سنتز و غیرِ سنتز فرقی نمیکرد براش

خیلی آدم مذهبی ای نبود.

روزی میخورد از این راه. راهی که اسمش بود غیر قانونی. و من ترجیح میدادم سراغ رزقایی که معلوم نیست چجوریه نرم.

باهم توی اورژانس که بودیم سر حرف باز شد و گفت و گفت.

گفت که پدرش امکان کسب درامد برای خونواده رو نداره.

گفت که اونه که داره کسب درامد میکنه.

گفت اونه که جهیزیه خواهرش رو جور کرده و الان داره سیسمونی برای خواهرش میخره.

گفت و گفت.

گفت و شنیدم و پیش خودم گفتم که چقدرررررر از سرِ شکم سیری تقوای توی کسب رزق رو رعایت کردم. که تو مخمصه نیافتادم که ببینم چند مرده حلاجم. که من اگه توی شرایط اون بودم کارِ بدتری نمیکردم؟

* کارش رو نمیخوام توجیه کنم. کارِ بد، بده.


اما خیلی موقع ها یه سری کارا، اعتقادا،  فکرا، مذهبی بودن و نبودنا، اخلاق خوب یا بد داشتنا ریشه توی یه جاها و مشکلاتی از گذشته مون داره که الان ما این شدیم. خود آگاه و ناخودآگاه.

مثل همون دوستم که براتون گفتم دارم زیرابش رو میزنم (کلیک). که آخرشم نزدم.


از کجا معلوم که اگه فقر از در خونه ی من میومد داخل، ایمانم از اونور نمیرفت بیرون؟


*عنوان از رسول مکرم اسلام (ص)


+ یه قسمت "نمی از یمی" هم به پیوند های وبلاگ اضافه کردم هر از گاهی اضافه میکنم بهش.