بسم الله الرحمن الرحیم
میگفت اعصابش از دست همسرش خیلی خورده. عصبانیِ عصبانی. به همسرش چیزی نمیگفتا ولی خیلی بد خلق شده بود توی خونه، آستانه تحریکش اومده بود پایین. تو دلش هم تا دلت بخواد هر حرفی رو که نمیتونست به زبون بیاره، اونجا چون انگار کسی نمیشنیدش خودشو تخلیه میکرد.
یک ماه بعدش هم اگه سر یه قضیه ای ناراحت میشد توی دلش دوباره قیدبک میزد به قبل و خاطرات قبلش ناخواسته یادآور میشد براش.
شاید خودش هم خیلی نمیخواستا، اما میشد.
البته اصلاح کنم.
نمیدونم خودش توی باطنش واقعا دلش "میخواست" که این خاطرات یادآوری بشه و گر بگیره یا دلش "نمیخواست"
این مقدمه رو گفتم که برسم سر اصل حرفم.
درسته که خیلی از مشکلاتی که ما داریم، ریشه اش توی نا خودآگاه ماس، اما یه سری هاش رو خودمون انگار به عمد فرستادیمش اونجا، تا هم اذیت بشیم و هم نتونیم رفعش کنیم.
میدونین، یه موقع هست، یه نفر میاد به من یه طعنه ای میزنه، سرزنشی میکنه و میره. من یه هفته درگیر حرفش میشم و قاعدتا بعدِ یه هفته باید فراموشم بشه. اما چند سال بعد میبینم هنوز اون حرفش داره توی سرم میتابه و به هرکی میرسم میگم فلانی منو سرزنش کرد.
در اصل این "خودِ منم" که دارم خودمو رنج میدم. فلانی دیگه در کار نیست. این خودِ منم که دارم روی زخمم نمک میپاشم و بعدش داد و هوار میزنم و از بدیِ روزگار ناله میکنم.
انگار که من توی ناخودآگاهم واقعا دلم نمیخواد این قضیه رو فراموش کنم، چون یه جورایی دارم از این زجر کشیدنه، اتفاقا لذت میبرم!
شاید از این که بقیه بگن آخی، راس میگی، بگن حق با منه یا حتی پیش خودم فک کنم که فلانی به من مدیونِ و اون دنیا تقاصش رو میده یا اینکه پیش خودم فک کنم من چقد میفهمم یا اینکه چقدر باگذشت هستم
ممکنه اینارو هم به زبون نیاریما، اما توی خودمون که ریز بشیم و احوالاتمون رو بررسی کنیم میبینیم عه عه عه عه، تهِ تهش، محرک من توی کارام فلان حس و فلان تحقیر درونیه
مردی که دائم از بدیِ برادر خانمش میناله
زنی که همیشه از حسادت ها و بدخواهی های جاری* و خارسوش* شاکیه
پسری که دائم از نارفیقی های دوستاش و نا امیدی از زندگیش میناله و زود از همه چی عصبانی میشه
دختری که همیشه یه حسِ تحقیر از زن بودنش رو همه جا با خودش حمل میکنه
ریشه اش توی چیه رو نمیدونم، احتمالا به گذشته و تجربیات قدیمی مون برگرده که حک شده توی ناخودآگاهمون
این حرفا چیزی از بار گناه و مسولیت اونی که اذیتمون کرده کم نمیکنه ها؛
منظورم اینه که سر فلش تقصیر رو یکمی هم به سمت خودمون بگیریم
خیلی موقع ها این خودِ ماییم که دلمون میخواد از یه موضوعی زجر بکشیم و ناراحت شیم. انگار نیاز یا حسِ خاصی توی وجودمون ارضا میشه.
برای حلش تنها چیزی که ذهنم میرسه بررسی تصمیماتمونه.
شب به شب بشینیم و کارها و تصمیمات و حرفا و روابط اون روزمون رو بررسی کنیم. با این دید که چی شد من اون حرف رو زدم؟ به خاطرِ خدا؟ دل خنک شدنم؟ چزوندنش؟ حق همه ی زنا همینه؟ مردا همه شون همینطورن؟
ببینیم ریشه ی کارامون چیه.
و ریشه ی درستش چی باید باشه.
همین.
حالا که نزدیک محرم داره میشه میخوام کم کم تمرین کنم که یه چله از دهم محرم شروع کنم و به حساب خودم برسم که محرک هام چیاس. عملم از کجا نشات میگیره.
ده دقیقه قبل از خواب، توی سجاده
ان شاء الله ختم میشه به اربعین
کربلا حساب رو با امام حسین صاف میکنیم
یه منظور دیگه هم از زودتر گفتنم دارم.
شما هم به این حساب رسی دعوتید. از عاشورا ... (تمرینش رو میشه از همین الانا شروع کرد)
ان شاء الله اربعین زیر قبه امام حسین ببینیم همو.
بسم الله.
*جاری یعنی خانمِ برادر شوهر؛ خارسو یعنی مادر شوهر
*عنوان: سوره قیامت آیه 14
چارسو چی میشه اونوقت؟:))
همینطوره