۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام» ثبت شده است

تعاملات

بسم الله الرحمن الرحیم


دو هفته پشت سر هم مجبور شدم چند روزی رو که اصفهان هستم به صورت صبح تا شب برم بیمارستان تا برای کار تحقیقاتیم نمونه جمع کنم. حقیقتا روز آخر دیگه برام اعصاب نمونده بود و لحظه شماری می کردم که تموم بشه. حوالی مغرب بود که تموم شد.

پنج شنبه بود.

خیلی وقت بود مسجد القدس نرفته بودم. مسجد القدس جایی هست که دوران نوجوانی و ابتدای جوونیم رو اونجا گذروندم. کانون فرهنگی قدس. دلم برای رفقا تنگ شده بود. دل و زدم به دریا و رفتم بلکه کسی رو ببینم و دلم باز بشه. تعدادی از رفقا هم بودن و گپ مختصری زدیم. بعدش به آقا مهدی گفتم آزادید یه بیرونی با هم بریم؟ گفت بریم.

آقا مهدی سنش نزدیک به ماست و کمی بزرگتره. خیلی تو دل برو و نازنینه. با هم رفتیم سمت گلستان شهدا. می خواستیم بریم شام بخوریم اما چون دیر بود گفتم فقط یه تابی بزنیم. رفتیم سمت تخت فولاد و یک راست رفتیم سراغ بابا رکن الدین.

کلی با هم گپ زدیم. آقا مهدی ویژگی خاصش اینه که خیلی با علما و عرفا و اساتید اخلاق نشست و برخاست داره و با زندگی خیلی از علما آشناست.

چقدر از همنشینی باهاش لذت بردم.

یک داستانی هم برام از سید جمال گلپایگانی تعریف کرد که براتون میگم:

سید جمال از هم عصران اقای قاضی و از اساتید اخلاق آیت الله ناصری در نجف بودن.


رسمشون این بوده که روزها توی برق آفتاب می رفتن وادی السلام، دو ساعتی اونجا بودن و بعد بر میگشتن. یکی از شاگردانشون با خودش میگه برم ببینم حاج آقا تو این گرما کجا میره؟ راه می افته میره دنبالشون. وقتی که پشت سر حاج آقا وارد وادی السلام میشه، هوا براش خیلی خنک و مطبوع میشه ( حاج آقا هم مشغول ذکر و اینا بودن و راه می رفتن). خلاصه. از جزئیات می گذرم و میرم سر اصل مطلب. خوب که تابشون رو می زنن و میخوان از وادی السلام خارج بشن، همزمان با خروج سید جمال از وادی السلام، یکی از اساتید دیگه ی حوزه باهاشون برخورد می کنه و با هم سلام علیکی می کنن. سلام علیک همانا و محو شدن خنکی هوا همانا. بعد سید جمال رو می کنن پشت سرشون و طلبه رو صدا می زنن بیاد جلو. بهش میگن:« اثر یه سلام علیک خالی رو دیدی چکار کرد؟» و خلاصه توجیهش می کنن که حواسش باشه که با چه کسایی رفت و آمد می کنه و چقدر تعامل با اطرافیان می تونه روی ملکوت وجودی آدم اثر داشته باشه.


چقدر بعد از اون یک ساعت همنشینی باهاش خستگی م در رفت.

+ دوست خوب، خیلی خوبه.

۱۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
آقای مهربان

خاطره بازی - اربعین

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره ی محمد رو میخوام براتون تعریف کنم.



صبحشون رو با یه آب انار مشتی شروع کرده بودن. امیر ازش پرسیده بود از حرم؟ گفته بود آره. طریق از همینجا شروع میشه دیگه، نه؟


محمد کفش هاش رو گذاشت توی کوله و پابرهنه راه افتادن ... الی الکربلا.


محمد میگفت چون زمان کم داشتیم، مجبور بودیم سریع تر بریم، و با استراحت کمتر، و حتی در اوج گرما ... روی آسفالت.


معمولا اونایی که یکم هیکلی ان، از ساعت دوم سوم به بعد کم کم سرخی پاهاشون شروع میشه. سرخی هایی که بعدا تبدیل به تاول میشن. محمد اما با این که جثه ی اونقدر بزرگی هم نداشت، اما به خاطر داغی آسفالت پوستِ پاهاش حساس شده بود.

امیر گفته بود کفش رو میپوشی؟ محمد اما تعریف میکرد که در جوابش گفته نه، حالا یکم دیگه بریم. و دستش رو داده بود دست امیر تا به عنوان عصا کمکش کنه. اما وسطای شب دیگه طاقتش طاق شده بود و زدن کنار جاده برای شست و شوی پا و پوشیدن کفش.


محمد نشسته بود روی صندلی و امیر پاهاش رو می شست.


در همین اوضاع و احوال یه آقای میانسال میاد و سلام علیک میکنه. محمد میگفت:" اومدپرسید چی شده؟ امیر گفت پاس تاول زده داریم میشوریم. مرده گفت ببینم؟ و سرش رو آورد نزدیک پا تا از نزدیک ببینه. یهو ناغافل یه دو ماچ کرد کف پا و خدافظی کرد و رفت!"


محمد میگفت خیلی شرمنده شدم. خیلی. اما امیر گفت به خودت نگیریا، پای شمای محمد رو که ماچ نکرد، پای خسته ی تاول زده ی زائر امام حسین رو بوسید. اگه به خودت گرفتی، خیلی در اشتباهی. کی هستی تو اصن؛ برو بابا !

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
آقای مهربان

حب الحسین یجمعنا

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جلسه دفاع از پایان نامه ام برگزار شد.
دفاع بود یا روضه نمیدونم.
شاید هم دفاع از روضه بود!

نیت روضه کرده بودم. سخنرانش که خودم بودم و مقاله ام رو ارائه دادم. مداحش هم خودم بودم. پاکت هم نگرفتم :)

اولِ جلسه رو با بسم الله و سلام به امام حسین شروع کردیم. پذیرایی هایی رو هم که خریده بودم به نیت روضه ی امام حسین گرفتم و یه نذری مختصر و مفید هم دادیم.

بابا که با ماشین پیچیدن توی بیمارستان و سوار شدم تا بریم سمت ساختمان محل برگزاری جلسه، اولین جمله بعد از سلام گفتن: حداقل امروز یه چیز دیگه میپوشیدی.
پیرهن مشکی رو میگفتن که تنم بود :)
اخه بابا نمیدونستن. مگه میشه دفاع باشه، روضه باشه، پیرهن مشکی نباشه؟
دفاع بود یا روضه نمیدونم.
شاید هم دفاع از روضه بود!

 

یه کاری رو خیلی دوست داشتم بکنم و به لطف خدا انجام دادم. دلم میخواست یکمی از خدا بگم.
به جای اینکه بگم انار این ویژگی ها رو داره، جمله ی صحیح رو به کار ببرم. بگم خدای قادر متعال این ویژگی ها رو توی انار قرار داده.
مث خدا که توی قرآنش از عسل و زنبور عسل میگه. اینا رو میگه تا یاداوری کنه بهمون کنه: "ما" به زنبور عسل وحی کردیم. زنبور رو میگه تا خودش رو بشناسونه.
منم از انار میگفتم تا خدا رو بشناسونم.

چقدر متون قدیمی طب سنتی رو که میخونم این وجه داخلشون موج میزنه. هر دو خطی که طرف نوشته اخرش گفته باذن الله تبارک و تعالی. خالق رو هم دیده. بر عکس طبِ رایجِ سکولارمون که چشمش رو روی خالق بسته. هرچند، خواهی نخواهی وقتی راجع به بدن میخونی میرسی به خالق. مگه میشه مخلوق رو دید و به خالق نرسید؟

خلاصه که جای همه خالی بود. مجلس خوبی شد.
دفاع بود یا روضه نمیدونم.
شاید هم دفاع از روضه بود!

 

داداشم میگفت الان با خیال راحت و بی استرس شب میخوابی. گفتم مگه قبلش ناراحت بودم؟
دوتامون خندیدیم :)
اخه این چرندیاتی که میخونیم و این اعتباراتی که آدما بهمون میدن انصافا استرس هم داره؟

استرس، عاقبت بخیری داره.
توی روضه روز تاسوعا بود یا عاشورا. حرف از اصحاب امام و خاتمه ی شهادت بود. با خودم میگفتم اگه بلای دنیا یهو وسط کار فیتیله ام رو بپیچه چی؟ اگه خاتمه ام بخیر نشه چی؟ اگه امام زمان بگن برو نمیخوامت چی؟
اینا ارزش داره که آدم دغدغشو داشته باشه. بقیه چیزا مهملات ذهنی و اعتبارات ذهنی هست که خودمون برا خودمون بزرگشون کردیم. منم سعی کردم به جای حرف خودمون، توی جلسه حرف خدا رو وسط بکشم. دیگه بضاعتم برای برگزاری روضه در همین حد بود.

دفاع بود یا روضه نمیدونم.
شاید هم دفاع از روضه بود!

 

+ ان شاء الله عازم مشهد الرضام. میرم که برات کربلای خودم و بقیه رو بگیرم.

+ مشهدی کسی داریم اینجا؟ خانمی به نام "بندی" میشناسین؟ ظاهرا تخصصشون در اوردن جسم خارجی از توی گلوِ و پاتوقشون خیابون مصلی س

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
آقای مهربان