بسم الله.

وقتی که پیامک نتیجه ی شرکت توی جشنواره اومد، هم خنده م گرفت، هم برام جالب بود. برگزیده به عنوان دانشجوی برتر طب ایرانی!

دروغ چرا بگم، یکم خوشحال هم شدم. چرا الکی بگم برام تفاوتی نداشت؟ منم آدمم، نه؟ ژست انقطاع از دنیا و مافیها هم نمیخوام بگیرم.  ته دلم خوشحال شدم!


اما یقینا میتونم اینو بگم که خوشحال شدنم برای خودم کمتر بود، نسبت به پیامی که به بابا و همسفر دادم. راجع به برگزیدگی م.

این مقام های اعتباری پیشم پشیزی نمی ارزه. این رو هم از ته دلم دارم میگم. همونطور که اون خوشحالیه رو واقعی گفتم.

چیزی که این نتیجه برام داشت، خوشحالی بابا بود. پیام فرستادم براش، که برگزیده شدم و مراسم تجلیل فلان روز توی وزارت بهداشته

شک داشتم بیاد. 

اما اومد

خیلی خوشحالم که خوشحال بود

بعد از این همه ناراحتی


بعد از اهدای تندیس رفتم دیدم دارن گریه میکنن. میدونم برای چی بود.  برای جای خالی مامان. رفتم دست شون رو بوسیدم و سفت تو دستام گرفتم.


چقدر جای مامان خالی بود که خوشحال بشه. 

قدر حضور مامان هاتون رو بدونید

.