خوابید ... خیلی راحت

بسم الله الرحمن الرحیم


یکی از شب های فروردین که اسکرین بیمارستان خورشید (سانتر کرونا اصفهان) کشیک بودم، از دم در اورژانس یه صدایی شنیدم شبیه این که همراه بیمار می گفت: نمیشه دکتر بیاد همینجا ویزیتش کنه؟ نصف شب بود شاید هم دم صبح، ساعتش دقیق یادم نیست، فقط یادمه دیروقت بود، چون مریض نبود و سرم خلوت بود.

معمولا ما نمیریم دم در اورژانس کسی رو ویزیت کنیم، چون دو حالت داره، یا مریض حالش خوبه (سطح بالایی از خطر نداره)، که قشنگ خودش میاد پیش ما. یا اینکه حالش خوب نیست که مستقیم باید بره توی اورژانس و دیگه اصلا ویزیت ما رو نیاز نداره. اما چون کاری نداشتم، رفتم ببینم همراه بیمار چی میگه. که پرستار گفت مریض سطح یکه و باید مستقیم بره اورژانس. کمکی اورژانس یه تخت آورد و مریض رو گذاشتن روی تخت و بردن داخل اورژانس. منم از سر کنجکاوی رفتم ببینم چی به چیه. تا رفتم دیدم انگار مریض خیلی بی حاله. گفتم چشه؟ گفتن ارست کرده.

گفتم ارست کرده؟ بعد شماها همینطوری ریلکس دارین جابجاش می کنین؟ رزیدنت داخلی کجاس؟ و دیدم خانم دکتر هم اومدن و دارن نگاه می کنن.

نبض بیمار رو گرفتم و ماساژ قلبی رو شروع کردم.

قاعدتا مدیریت تیم احیا رو باید رزیدنت به عهده می گرفت اما دیدم انگار گیج تر از این حرفاس. که آمبوبگ خواستم و همزمان تنفس رو هم شروع کردیم و گفتم اپی نفرین رو هم شروع کن. گفتم بیهوشی رو هم خبر کنن که مریض رو انتوبه کنیم. و کماکان من بودم که دستور می دادم ! حتی دیدم بیهوشی دیر کرده گفتم بدید تا خودم لوله ش کنم که دیگه همکار بیهوشی مون هم اومد.


خلاصه. یه خانم حدودا 60 ساله کیس کووید که ظاهرا توی راه و داخل ماشین ایست قلبی کرده بود رو داشتیم احیا می کردیم. همینطور که ماساژ می دادم باهاش حرف می زدم. براش « یا من یقبل الیسیر و یعفوا عن الکثیر » می خوندم و ... سعی می کردم اگه قراره بره، توی اون لحاظ یکم بارش کمتر بشه.

پسرش دم در ایستاده بود و داشت نگاه می کرد.

نمی دونم. انگار چون مامان خودم رو تازه از دست داده بودم، چون حس بی مادری رو می فهمیدم، حس از دست دادن یک عزیز رو، برای همین بیشتر و بیشتر تلاش می کردم.

چقدر عادی شدن مریضی و مرگ برای ماها بده. خیلی راحت توی دو جمله: مریضی که صبح اومد چی شد؟ جواب: اکسپایر شد.

همین؟ تمام؟


توی اون لحاظ سعیم رو می کردم که اگه میشه برگرده، به خاطر سهل انگاری ماها این فرصت رو از دست نداده باشه.

سعیمون رو کردیم.

نموند ولی.


همه که رفتن کنار، یکم کنارش موندم و نگاهش کردم. دلم نمیومد برم.

حالا یادم اومد، فکر کنم حوالی 4-5 صبح بود. چون همون موقع ها اذان شد.

رفتم نمازمو خوندم.

یکم براش دعا کردم.

و برای مامان.

و برای دل خودم.

و یکم زار زدم. برای مامان. صبح هم ساعت 8  که کشیک رو تحویل دادم از همونجا مستقیم رفتم باغ رضوان (قبرستان اصفهان) پیش مامان. حصیر توی ماشین داشتم. تا ظهر کنار مامان خوابیدم. دلم می خواست حالا که پیشش هستم خوابش رو ببینم. ندیدم ولی. نیومد. هنوز هم نیومده. بعضی وقت ها خیلی دلم تنگ میشه. خیلی.

۱۲ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
آقای مهربان

راه ورود شما چیه؟

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خدا هر کسی رو یه طوری خلق کرده. شهوت های آدم ها با هم فرق می کنه. یکی شهوت به پول داره، یکی جایگاه، یکی شکم، یکی زیر شکم.

 

اما من !

هنوز نتونستم دقیق خودم رو درست بشناسم.

شاید خیلی در تنگناهای مالی قرار نگرفتم که ببینم آیا چپ می کنم یا نه. شاید چون دستم نسبتا پر بوده، دست و دلباز بوده م.

مثلا امروز.

 

همزمان که داشتم با همسفر تماس تصویری صحبت می کردم، از پل حافظ می رفتم به سمت پارک دانشجو که یک اقایی که سوار موتور گران قیمتی هم بود بهم گفت می تونی یه شارژ رایتل برام بگیری؟ با همسفر خداحافظی کردم و گفتم باشه. سوار موتورش شدم و رفتیم جلو یه عابر بانک سینا سر چهاراه ولی عصر. وقتی رفتم پشت دستگاه، گفت پول خرد هم می تونی برام بگیری؟ و خودش دکمه ی دریافت وجه و پشت سرش هم 200 تومن رو زد. البته چون موجودی نداشتم پول نداد دستگاه. بهش گفتم شارژ رایتل می خواستید؟ گفت نه ایرانسل ! (این شد دوتا تلنگر). یه شارژ 10 تومنی براش گرفتم. گفت یکی دیگه هم بگیر بی زحمت. گرفتم.

 

رفتیم دم موتورش ایستادیم تا شارژ و پول خرد رو بهش بدم. گفتم چقدر پول خرد می خوای؟ گفت 250 داری؟ گفتم نه، بذار نگاه کنم ( به خاطر یه کارت به کارتی که چند روز قبلش کرده بودم و در ازاش وجه نقد گرفته بودم، حدود200 توی کیف پولم داشتم، 10 تومنی و 5 تومنی). همینطور که داخل خود کیف داشتم پول ها رو می شمردم، گفت همه ش رو بده دیگه چرا اینجوری می شماری. خلاصه قطره چکونی پول ها رو شمردم و بهش دادم. لابلاش که حساب کتاب رو هم می گفتم که با اون دوتا شارژ ایرانسل تا حالا حسابمون چقدر شده، انگار توجه نمیکرد و یکم عجله داشت (شد 3 تا). پول ها رو بهش دادم و شروع کرد به شمردن، دیدم دوتا یکی شمرد و گفت 185. ازش پول ها رو گرفتم و شمردم و گفتم 221 تومن با دوتا شارژ میشه 241 (شد 4 تا تلنگر). تقریبا دیگه مطمئن شده بودم که قصد پس دادن پول رو نداره.

 گفت اوکی، بشین برسونمت و پولتو بدم. گفتم نه، ممنون، پیاده میرم سمت میدان انقلاب و توی راه کتاب می خونم. گفت نه، به من محبت کردی، باید جبران کنم. خلاصه، سوار شدیم و رفتیم تا دانشگاه تهران. ایستاد و پیاده شدم و پیشش ایستادم.

گفت چیه؟ ترسیدی پولت رو ندم؟

گفتم نه.

گفت اگه ندم چی کار می کنی؟

گفتم دستم به جایی بند نیست.

اونم خرامان خرامان گاز داد و رفت !


پنج شش دقیقه وایسادم ببینم قصد شوخی داره یا واقعا رفته؟ که دیدم واقعا رفته !

منم حلالش کردم که نونی که میبره خونه ش شک و شبهه نداشته باشه؛ و رفتم !

 

کلا به ادم هایی که بنزین تموم می کنن هم شماره کارت میدم که برام برگردونن، اما بر نمی گر دونن  :D


این داستانی رو که الان گفتم، نمیخوام بگم من خیلی مثلا آدم نایسی هستم و چشم داشتی به مال دنیا ندارم، نه. اتفاقا من هنری نکردم. یعنی برای این که این مدلی بشم، خودم تلاشی نکردم. پس حسابمون با خدا هیچی به هیچیه!

من جایگاه امتحانم اینجا نیست انگار.

شاید هم هنوز پول قلنبه ای دستم نیومده که قلقلک بشم.

شاید.

نمی دونم.

یه کشف هایی توی وجود خودم کرده م اما هنوز دقیق نتونستم خودم رو بشناسم. که راه ورود به من چیه. که شهوت من کجاست. که بزنگاه من کی می رسه.

 

راه ورودی شما چیه؟

 

+ یادآوری آدرس کانال تلگرام (کلیک)

 

+ نمی از یمی هم به روز شد.

 


۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
آقای مهربان

تم (theme)

بسم الله الرحمن الرحیم


بعضی موقع ها هم میشه که به خودم رنگ می زنم. به خودمون رنگ می زنیم انگار.

.

مثلا دختر خاله م که توی 11 سالگی به تکلیف رسوندنش آستین کوتاه و شلوار کوتاه می پوشه، اما مثلا عوضش یه روسری سه ربع سرش می کنه و وقتی یه نامحرم میخواد وارد محیطی بشه که اون هست خودش رو اینطوری می پوشونه.

.

یا مثلا بابام و یه تعدادی از دور و بری های دیگه م نماز نمی خونن، اما ماه رمضون روزه میگیرن. استثنائا بابام ماه رمضون نماز هم میخونن.

یا مثلا اون یکی خاله م که اعتقاد چندانی به حجاب نداره و جلوی بابام و شوهر خاله هام بدون روسری و با آستین کوتاه میاد، ماه رمضون ها هر ظهری رو میره توی یه مسجدی نماز جماعت می خونه.

.

یادمه با همسفر یه مطلب از این پیج های اینستا رو می خوندیم، از اینایی که لباس های شیکان پیکان میپوشن و حجاب رو تبلیغ می کنن. طرف نوشته بود هرجایی آدم باید متناسب با اونجا باشه. مثلا آدم که مشهد میره وقتی میخواد بره حرم چادر سرش می کنه، در غیر اون هم که هر طور دوست داشت میگرده. چقدر اون موقع خندیدیم بهش.

.

هر کی اندازه ی خودش.

.

"نظر شخصیم" اینه که همه ش بده. حداقل می تونه بهتر بشه. اما نمیشه گفت بدی کدوم از کدوم بیشتره، یا مثلا بدتره، یا مثلا خوب تره. یا مثلا من از اون ها بهترم یا از اون ها بدترم. کی می تونه آدم ها رو قضاوت کنه؟ داشته و داده شون رو بسنجه؟ (کلیک)

.

هر کی اندازه ی خودش.

.

منم وقتی امام جماعت میشم سرعتم میشه 0.5X و وقتی فرادا می خونم 2X.

هر کی اندازه ی خودش.

.

بعضی موقع ها هم میشه که به خودم رنگ می زنم. به خودمون رنگ می زنیم انگار.

.

مبارکه بقره، شریفه 138

۱۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
آقای مهربان

مکتومات

بسم الله

یه سری روزمرگی هایی که اندازه ی پست شاید نشه رو تصمیم گرفتم توی یه کانال تلگرامی بنویسم.

کوچیک و جمع و جور


https://t.me/joinchat/h0PpeHjdeNk2NmVk

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲
آقای مهربان

بدون تو

بسم الله.


چند ماه پیش

زندگی روی روال بود

با تو

حالا من در راه تهرانم

زندگی همه مان به روال قبل برگشته


بدون تو





راوی گفت:

و رموا بالنبال جنازته حتی سل منها سبعون نبلا

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
آقای مهربان