چون یادِ تو می آرم خود هیچ نمی مانم

بسم الله الرحمن الرحیم


از وقتی سوار ماشین شدیم دیدم اخماش توی همه و یه گارد خاصی داره. همسفر رو میگم. چهره ی گرفتش نشون میداد که توی مهمونی از یه چیزی ناراحت شده. مسیر خیلی مساعد نبود تا گره ی دلش رو باز کنم و صبر کردم تا رسیدیم خونه.

هرچی پرسیدم چی شده نگفت. مثل همه ی خانم ها که نمیگن. منم هی اصرار کردم. مثل همه ی مردا که اصرار میکنن تا عقده ی دل همسفرشون رو باز کنن.  باید اصرار کنیم و بپرسیم. اصرار کردم. رها نکردم تا گفت.


گفت که تحمل وضعیت خونوادم براش سخت شده. که نمیدونه بچمون قراره چطوری توی این محیط بزرگ بشه. که چرا خاله با یه بلوز نصف آستین و بدون روسری اومده توی جمع جلو نامحرم ها. که چرا همه بلوز شلواری شدن. که چرا و چرا و چرا. که فرق اون که چادر سر میکنه با کسی که انقدر حجابش بده پس چیه؟

اون میگفت و من سر تکون میدادم.

اون میگفت و من دستش رو توی دستم فشار میدادم.

اون میگفت و من همدلی میکردم و جواب نمیدادم.

گفت تا خالی شد.

آخر هم گفت دلش میخواد راجع به قضاوت خدا بین خودِ چادریش، و اونای بی حجاب بدونه. فرق جایگاهشون و اینا.


حرفاش که تموم شد و آروم شد، بعد از تایید حرفاش که منم از این قضیه ناراحتم، گفتم که یکم جاده خاکی زدی.

تعجب کرد.


گفتم قبول که اونا، "این" عملشون اشتباهه، مگه میشه به خاطر یه عمل اشتباه نسخه یکی رو پیچید؟

مگه قضاوت بر اساس عمله؟


گفت: قاعدتا باید بر اساس عمل باشه!

گفتم: یعنی دو نفر که نماز میخونن عملشون مثل همه؟

بیا فرض کنیم یکی شون توی یه خانواده مذهبی بزرگ شده، یکی توی یه خانواده معاند با مذهب؛ بازم مثل همن؟


از ملاک ارزیابی قران براش گفتم و ارزش "سعی" در مقابلِ بی ارزشیِ صرفِ "داشته" یا "عمل"

این که نه خونواده و اعتقاداتی که از خونوادمون به ارث بردیم، نه هوش و استعدادی که خدا بهمون داده و نه هیچ کدوم از داشته هامون که خدا بهمون داده ملاک ارزش گذاری نیست.

این که عملی که انجام میدیم، نمازی که میخونیم، روزه ای که میگیریم، زیارتی که می کنیم، احسان و سخاوتی که ازمون بروز میدیم، به خودی خود ملاک ارزش گذاری نیست.

این که مقایسه ی این دوتاس که مهمه. این که خدا چی بهمون داده و ما چکارش کردیم. مثلا منی که تو خونواده مذهبی بزرگ شدم هنر نمیکنم نمازم رو اول وقت میخونم، اونی هنر میکنه که تو خونواده مذهبی بزرگ نشده و همین عمل من رو داره.


یکم گیج شد.


میدونید چیه، حرفای ما آدما چون خودمون تشتت داریم گیج کننده اس!

حرفای اون که واحدِ احده چون وحدت داره جمع کنندس.

برای همین داستان قضاوت امیرالمومنین راجع به چند نفر که یک عمل واحد (زنا) رو انجام داده بودن ولی حکم هاشون فرق میکرد رو تعریف کردم (کلیک)


خیلی به دلش چسبید.

چهره ی عبوسش شکفته شد.

۱۴ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
آقای مهربان

حب الحسین یجمعنا

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جلسه دفاع از پایان نامه ام برگزار شد.
دفاع بود یا روضه نمیدونم.
شاید هم دفاع از روضه بود!

نیت روضه کرده بودم. سخنرانش که خودم بودم و مقاله ام رو ارائه دادم. مداحش هم خودم بودم. پاکت هم نگرفتم :)

اولِ جلسه رو با بسم الله و سلام به امام حسین شروع کردیم. پذیرایی هایی رو هم که خریده بودم به نیت روضه ی امام حسین گرفتم و یه نذری مختصر و مفید هم دادیم.

بابا که با ماشین پیچیدن توی بیمارستان و سوار شدم تا بریم سمت ساختمان محل برگزاری جلسه، اولین جمله بعد از سلام گفتن: حداقل امروز یه چیز دیگه میپوشیدی.
پیرهن مشکی رو میگفتن که تنم بود :)
اخه بابا نمیدونستن. مگه میشه دفاع باشه، روضه باشه، پیرهن مشکی نباشه؟
دفاع بود یا روضه نمیدونم.
شاید هم دفاع از روضه بود!

 

یه کاری رو خیلی دوست داشتم بکنم و به لطف خدا انجام دادم. دلم میخواست یکمی از خدا بگم.
به جای اینکه بگم انار این ویژگی ها رو داره، جمله ی صحیح رو به کار ببرم. بگم خدای قادر متعال این ویژگی ها رو توی انار قرار داده.
مث خدا که توی قرآنش از عسل و زنبور عسل میگه. اینا رو میگه تا یاداوری کنه بهمون کنه: "ما" به زنبور عسل وحی کردیم. زنبور رو میگه تا خودش رو بشناسونه.
منم از انار میگفتم تا خدا رو بشناسونم.

چقدر متون قدیمی طب سنتی رو که میخونم این وجه داخلشون موج میزنه. هر دو خطی که طرف نوشته اخرش گفته باذن الله تبارک و تعالی. خالق رو هم دیده. بر عکس طبِ رایجِ سکولارمون که چشمش رو روی خالق بسته. هرچند، خواهی نخواهی وقتی راجع به بدن میخونی میرسی به خالق. مگه میشه مخلوق رو دید و به خالق نرسید؟

خلاصه که جای همه خالی بود. مجلس خوبی شد.
دفاع بود یا روضه نمیدونم.
شاید هم دفاع از روضه بود!

 

داداشم میگفت الان با خیال راحت و بی استرس شب میخوابی. گفتم مگه قبلش ناراحت بودم؟
دوتامون خندیدیم :)
اخه این چرندیاتی که میخونیم و این اعتباراتی که آدما بهمون میدن انصافا استرس هم داره؟

استرس، عاقبت بخیری داره.
توی روضه روز تاسوعا بود یا عاشورا. حرف از اصحاب امام و خاتمه ی شهادت بود. با خودم میگفتم اگه بلای دنیا یهو وسط کار فیتیله ام رو بپیچه چی؟ اگه خاتمه ام بخیر نشه چی؟ اگه امام زمان بگن برو نمیخوامت چی؟
اینا ارزش داره که آدم دغدغشو داشته باشه. بقیه چیزا مهملات ذهنی و اعتبارات ذهنی هست که خودمون برا خودمون بزرگشون کردیم. منم سعی کردم به جای حرف خودمون، توی جلسه حرف خدا رو وسط بکشم. دیگه بضاعتم برای برگزاری روضه در همین حد بود.

دفاع بود یا روضه نمیدونم.
شاید هم دفاع از روضه بود!

 

+ ان شاء الله عازم مشهد الرضام. میرم که برات کربلای خودم و بقیه رو بگیرم.

+ مشهدی کسی داریم اینجا؟ خانمی به نام "بندی" میشناسین؟ ظاهرا تخصصشون در اوردن جسم خارجی از توی گلوِ و پاتوقشون خیابون مصلی س

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
آقای مهربان

خوشگل تر از خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کی باورش میشه یه دخترِ مجرد که توی خونه دست به سیاه سفید نزده یه کدبانوی نمونه بشه که خونه اش مثل دسته گل میمونه؟ 

همه چی با هم هماهنگ، رنگ ها شبیه هم، میز و صندلی در بهترین چینش و ...


کی باورش میشه همون کدبانو برای راحتی بچش از همه چیزایی که قبلا بهشون میگفت قشنگ و لازمه زندگی و غیره بگذره؟


نه این که از قشنگی ها بگذره ها، کلا تعریفش عوض میشه انگار

یه قشنگی خیلی بزرگ توی بچش میبینه که دیگه بقیه چیزا براش بی اهمیت میشه

دیگه اونقدرا هم مهم نیست که میز و صندلی ها صاف و توی فلان زاویه و ... باشن. مهمه ها اما خیلی قشنگ رنگ میبازه. از اهمیت می افته. مهم این میشه که بچم که میاد توی سالن، همه جا براش امن باشه.

 

نه این که از قشنگی ها بگذره ها، کلا تعریفش عوض میشه انگار

 

آدما خیلی عجیبن، در راستای محبوب و مطلوبشون خیلی قشنگ و سریع رفتارشون عوض میشه، تعریفاشون عوض میشه، رنگ زندگی شدن عوض میشه

 

حالا فکر کنید محبوب و مطلوبش بهترین چیز/شخص باشه. چقدر میتونه رشدش بده؟ بکشدش بالا؟

 

کاش انقدری بزرگ بشیم که عشق برتر زندگی مون بشه خدا. که خدا رو از همه چی قشنگ تر ببینیم.

مگه همون نیست که این همه قشنگی ها رو توی زندگی مون قرار داده؟

 

در جهان چون حسن یوسف کس ندید

حسن آن دارد که یوسف آفرید

 

خوشگل تر از خدا کی دیده؟(ترجمه ازاد-132بقره)

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقای مهربان

بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ

بسم الله الرحمن الرحیم


میگفت اعصابش از دست همسرش خیلی خورده. عصبانیِ عصبانی. به همسرش چیزی نمیگفتا ولی خیلی بد خلق شده بود توی خونه، آستانه تحریکش اومده بود پایین. تو دلش هم تا دلت بخواد هر حرفی رو که نمیتونست به زبون بیاره، اونجا چون انگار کسی نمیشنیدش خودشو تخلیه میکرد.

یک ماه بعدش هم اگه سر یه قضیه ای ناراحت میشد توی دلش دوباره قیدبک میزد به قبل و خاطرات قبلش ناخواسته یادآور میشد براش.

شاید خودش هم خیلی نمیخواستا، اما میشد.

البته اصلاح کنم.

نمیدونم خودش توی باطنش واقعا دلش "میخواست" که این خاطرات یادآوری بشه و گر بگیره یا دلش "نمیخواست"


این مقدمه رو گفتم که برسم سر اصل حرفم.

 

درسته که خیلی از مشکلاتی که ما داریم، ریشه اش توی نا خودآگاه ماس، اما یه سری هاش رو خودمون انگار به عمد فرستادیمش اونجا، تا هم اذیت بشیم و هم نتونیم رفعش کنیم.


میدونین، یه موقع هست، یه نفر میاد به من یه طعنه ای میزنه، سرزنشی میکنه و میره. من یه هفته درگیر حرفش میشم و قاعدتا بعدِ یه هفته باید فراموشم بشه. اما چند سال بعد میبینم هنوز اون حرفش داره توی سرم میتابه و به هرکی میرسم میگم فلانی منو سرزنش کرد.
در اصل این "خودِ منم" که دارم خودمو رنج میدم. فلانی دیگه در کار نیست. این خودِ منم که دارم روی زخمم نمک میپاشم و بعدش داد و هوار میزنم و از بدیِ روزگار ناله میکنم.


انگار که من توی ناخودآگاهم واقعا دلم نمیخواد این قضیه رو فراموش کنم، چون یه جورایی دارم از این زجر کشیدنه، اتفاقا لذت میبرم!

شاید از این که بقیه بگن آخی، راس میگی، بگن حق با منه یا حتی پیش خودم فک کنم که فلانی به من مدیونِ و اون دنیا تقاصش رو میده یا اینکه پیش خودم فک کنم من چقد میفهمم یا اینکه چقدر باگذشت هستم

ممکنه اینارو هم به زبون نیاریما، اما توی خودمون که ریز بشیم و احوالاتمون رو بررسی کنیم میبینیم عه عه عه عه، تهِ تهش، محرک من توی کارام فلان حس و فلان تحقیر درونیه


مردی که دائم از بدیِ برادر خانمش میناله

زنی که همیشه از حسادت ها و بدخواهی های جاری* و خارسوش* شاکیه

پسری که دائم از نارفیقی های دوستاش و نا امیدی از زندگیش میناله و زود از همه چی عصبانی میشه

دختری که همیشه یه حسِ تحقیر از زن بودنش رو همه جا با خودش حمل میکنه


ریشه اش توی چیه رو نمیدونم، احتمالا به گذشته و تجربیات قدیمی مون برگرده که حک شده توی ناخودآگاهمون

این حرفا چیزی از بار گناه و مسولیت اونی که اذیتمون کرده کم نمیکنه ها؛

منظورم اینه که سر فلش تقصیر رو یکمی هم به سمت خودمون بگیریم


خیلی موقع ها این خودِ ماییم که دلمون میخواد از یه موضوعی زجر بکشیم و ناراحت شیم. انگار نیاز یا حسِ خاصی توی وجودمون ارضا میشه.


برای حلش تنها چیزی که ذهنم میرسه بررسی تصمیماتمونه.

شب به شب بشینیم و کارها و تصمیمات و حرفا و روابط اون روزمون رو بررسی کنیم. با این دید که چی شد من اون حرف رو زدم؟ به خاطرِ خدا؟ دل خنک شدنم؟ چزوندنش؟ حق همه ی زنا همینه؟ مردا همه شون همینطورن؟

ببینیم ریشه ی کارامون چیه.

و ریشه ی درستش چی باید باشه.

همین.


حالا که نزدیک محرم داره میشه میخوام کم کم تمرین کنم که یه چله از دهم محرم شروع کنم و به حساب خودم برسم که محرک هام چیاس. عملم از کجا نشات میگیره.

ده دقیقه قبل از خواب، توی سجاده


ان شاء الله ختم میشه به اربعین

کربلا حساب رو با امام حسین صاف میکنیم


یه منظور دیگه هم از زودتر گفتنم دارم.

شما هم به این حساب رسی دعوتید. از عاشورا ... (تمرینش رو میشه از همین الانا شروع کرد)

ان شاء الله اربعین زیر قبه امام حسین ببینیم همو.

بسم الله.


*جاری یعنی خانمِ برادر شوهر؛ خارسو یعنی مادر شوهر

*عنوان: سوره قیامت آیه 14

۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
آقای مهربان

عید الله الاکبر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به همسفر گفتم نظرت چیه درباره یه جشن کوچیک، یه کارِ کوچیک، یه اطعام کوچیک؟

ما کوچیکیم. کارامون هم کوچیکه.

اون بزرگه. انعامش هم بزرگه.

 

گفت چرا امسال فقط؟ ان شاء الله هرسال!

اصلا خوبه توی خونمون یه رسمش کنیم.

 

گفتم کیا رو دعوت کنیم؟ دوستامون خوبه؟

 

گفت دوستامون که خودشون به یاد غدیر هستن، ما بزنیم تو کار فامیل که خیلی تو این باغا نیستن. بیاریمشون تو باغ

 

گفتم الحمد لله.

 

گفت چرا؟

 

گفتم همسفرمی.

 

+ از امسال نیت کردیم که عید غدیر رو بزرگ بداریم :) به نیت امتثال امر پیامبر که فرمودن حاضر به غایب و والد به فرزند خبر رو برسونه.

به برکت وجود رحمتِ کوچولوی توی خونمون، اولین سال مصادف شد با اولین سال حضور حانیه.

 

شله زرد خوبی هم شد خدارو شکر :)

 

+ پیشنهاد همسفر برای مخاطب هامون هم خیلی به جا بود. خیلی ها اصلا یادشون نبود امروز چه روزیه !

 

+ ان شاء الله یه برنامه ثابت هم برای ایام شهادت حضرت زهرا داشته باشیم

 

+ میشد جشن رو توی یه مسجد بگیریم اما دلمون می خواست که خونمون هر سال به برکت جشن عید غدیر نورانی بشه

۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
آقای مهربان