ما، آدم آهنی ها ...

بسم الله الرحمن الرحیم


بهش زنگ زدم و گفتم پس این فسقلیت کی می خواد به دنیا بیاد؟ یکم گفتیم و خندیدیم که پرسید: تو چرا خانمت رو بردی بیمارستان خصوصی و همون بیمارستانی که خودمون می رفتیم نبردی؟ چه مزیتی داشت؟ ( توی پرانتز بگم که اون هم قراره خانمش رو همون بیمارستان خصوصی که همسفر زایمان کرد ببره، بیشتر میخواست دلش بابت پولی که میده آروم بشه ! )

گفتم خب هم رسیدگی ها خیلی بهتره و هم اینکه خود استاد میاد برای زایمان. اما در نظر داشته باش که بالاخره اون پرستارا هم شیفت بندی دارن و ممکنه خوب بد داشته باشن.

تعریف کرد که ظاهرا یکم حرکات بچه کم شده و رفتن بیمارستان اما رسیدگی پرستار و ماما اصلا خوب نبوده. می گفت اگه قراره اونجا هم مثل بیمارستان دولتی باشه رسیدگی شون چرا انقدر بی خود پول بدیم؟

از من پرسید اگه من به عنوان پزشک یه جایی برم که بهم پول نمیدن با یه جایی که پول خوبی میدن، مواجهه با مریضا برام فرقی نمیکنه؟ مدل احرام و صبرم فرقی نمیکنه؟


بهش گفتم درسته که وقتی میری بیمارستان خصوصی، یه جورایی داری اون خدمات و احترام رو میخری، اما آخرش اون پرستار هرچی هم که با خودش بگه که کارمندِ یه بیمارستان خصوصیه، اما بالاخره ممکنه یه وقتایی خارج هم بزنه. اون مثالی که زدی، من به عنوان پزشک، مثلا توی یه جایی که پول کم میدن بعد از 30 تا مریض دیدن خسته میشم، اما  اونجا که پول بیشتری بهم میدن بعد از 40 تا دیدن بد اخلاق میشم. چیزی که مهمه اینه که آدما رو آدم ببینیم. اون پرستار بیمارستان خصوصی هم ممکنه قبل از شیفتش با شوهرش دعوا کرده باشه. آدمه دیگه! نمیشه؟ همونطور که پرستار بیمارستان دولتی هم همینطور.


*


از رفتارای بد خونواده باهاش ناراحت بود. میگفت رفتار داداشم باهام خوب نیست. مامانم باهام لج میکنه، بابا محل نمیذاره. یکمی که حرف زدیم رفتیم رو مثال مامانش. میگفت مامانم صبر نداره. زود عصبانی میشه و با من بدرفتاری میکنه. انتظار داشت که مامانش به عنوان "مامان" و در این نقش و قالب، خیلی از کارا رو دیگه نکنه.

منم حق رو دادم بهش. داشت درست میگفت. آدما وقتی قبول میکنن توی یه قالبی قرار بگیرن، باید حدود اون قالب رو هم رعایت کنن. اما بهش گفتم مشکل کارت اینه که اون نقش رو می بینی، اما اون آدمه رو نمی بینی!

مادرت قبل از این که تو قالب "مادری" قرار بگیره، یه آدمه. و یه آدم از کوره در میره، صبرش ممکنه کم بشه و هزار تا کار دیگه ممکنه توی نازاحتیش بکنه. درسته که مادره اما حواست باشه که بالاخره اونم آدمه!


*


یه نگاهم به ساعت موبایل بود و یه نگاهم به ازدحام دم در. هر نیم ساعتی که میگذشت حرص خوردنم بیشتر میشد که نکنه دوباره به خاطر تعداد بالای مریضا نمازم قضا بشه. اول وقت که پیشکش :-( . تا اینکه یه مریض نسبتا خوشحال (یه اقای جوان با وضع بالینی خوب ) اومد نشست روی صندلی. از شلوغی انفجاری دم در کاسته شده بود اما هنوز هم تعداد مریضا توی صف انتظار زیاد بود.ساعت رو نگاه کردم. 5 دقیقه تا نیمه شب شرعی مونده بود. تا اومد صحبتش رو شروع کنه گفتم ببخشید من نمازمو نخوندم و دیگه منتظر جوابش نشدم و پریدم تو اتاق (در اتاق دقیق کنار میز ویزیته و وقتی توی اون اتاق 1.5*2 متری وایسیم به نماز تقریبا پامون از اتاق میزنه بیرون ) و تخته ی نماز (یه تخته چوبی داریم که روش موکت چسبوندن ) رو پهن کردم و تکبیر رو گفتم. نماز رو که میخوندم صدای مریضا هم از اون بغل میومد که: ناغافل وایساده نماز ... مریض بدحال داریما (توی پرانتز بگم که نقش من پزشک اسکرین کروناس. یعنی مریضای بدحال رو اصلا پیش من نمیفرستن و مستقیم میره توی اورژانس) ... نماز شب میخونه؟ ... نه فک کنم نماز جمعس (شب جمعه بود :) ) و ...

بعد که اومدم نشستم و از مریض بابت این 5 دقیقه عذر خواهی کردم، داشتم به این فکر میکردم که حالا درسته که من پزشکم و وظیفه ای در قبال مریضام دارم، اما خب قبل از پزشک بودنم آدمم ! من تا اون وقت شب شام نخورده بودم هنوز ( شام که جوک بود این چند وقته و زودتر از 3 نمیشد )، نماز نخونده بودم. منم آدمم و ممکنه دستشویی م بگیره!


*


بابا ما همه مون اولِّ اولش آدمیم، آدم آهنی که نیستیم!

۱۳ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
آقای مهربان

درد و مرهم (1 )

بسم الله الرحمن الرحیم


به ساعت که نگاه کردم 00:32 رو نشون می داد. سریع گوشی رو برداشتم و به باد صبا نگاه کردم. نوشته بود فلان ساعت و دقیقه تا اذان صبح و این یعنی نماز مغرب و عشام قضا شده بود. از ساعت 8 شب که نشستم پشت میز و یه بند مریض دیدم، هنوز هم مریضا پشت در تجمع کرده بودن و نسبت به شلوغی و معطلی شون اعتراض داشتن. توی دلم کلی به زمین و زمون و خودم بد و بیراه گفتم و کارای مریضو ادامه دادم. بیمارستان امین ظرفیتش تکمیل شده بود و مریضاشون سرازیر شده بودن سمت ما و اورژانس ما هم تقریبا داشت پر میشد. پس باید غربالگریم رو سخت تر میکردم تا برای مریضای بدحال احتمالی جا داشته باشیم. 

یکی از چالش های مهم کشیک دیشبم مربوط به همشهری های عزیز افغان بود. درآمد کم و عدم پوشش بیمه. انگار دلم میخواست همونجا جون بدم. مریضی که باید بره سی تی بده، چون میدونم هزینه ی صد و بیست تومنی سی تی براش سنگینه، باید به یه عکس ساده قفسه سینه اکتفا کنم و با کلی انا انزلنا چشمام رو ریز و درشت کنم که یه موقع تشخیص اشتباه ندم. که اگه کرونا نداشته باشه و دارو بدم طوری نیست. اما اگه داشته باشه و تشخیص ندم، میره توی خونه و جامعه و معلوم نیست چندتای دیگه هم آلوده بشن. دلم میخواست یه جیب پر پول داشتم تا بی دغدغه میگفتم بره سی تی و با صندوق هماهنگ میکردم که پول ازشون نگیره تا بعدا من حساب کنم.

مرد 60-70 ساله ی افغان همسرش رو آورده بود که با کرونای مثبت بستری بوده و سه روز پیش مرخص شده بود. الان دوباره با تب و تنگی نفس و دل درد اومده بود. نه میشد بستریش کرد. نه دلم میومد سرگردون بقیه ی بیمارستانش کنم چون به خاطر کرونا هیچ جای دیگه قبولش نمیکردن. نه به خاطر شرایط مالی اقدامات زیادی میتونستم براش بکنم. نه ... . مونده بودم چکار کنم. اتاقی که من هستم محل بستری مریضا نیست، یعنی اصلا وظیفه پزشک اسکرین نیست این کارا. مریض یا خوبه که سرپایی میره. یا بده که بستری دائم. میون حال نداریم. نهایتا یه امپول میزنن و میرن. اما بهش موقتا گفتم جلوی چشمم روی تخت بخوابه تا یکم تحت نظرش بگیرم. با شرمندگی ( از اینکه باید بدون بیمه داروها رو گرون تر بخره) براش حداقلِ سرم و امپول رو نوشتم تا ببینم وضعیتش چه فرقی میکنه. حدودای ساعت 1 که یکم بار مریضا کمتر شد یه سر بهش زدم اما کماکان ناله ها و دردش ادامه داشت. گفتم براش اکسیژن بذارن و یک ساعت بعدش دوباره براش امپول و سرم نوشتم و رفتم سراغ مریضا. حدودای  ساعت 3 دیگه مراجعه ها تک و توک شد و فرصت شد تا بهش سر بزنم. خدا رو شکر با داروهای اخری حالش بهتر شده بود و رفته بود تو حالت چُرت. از شوهرش پرسیدم شام خورده؟ که گفت نه. شامی که ساعت 8:30 برام اورده بودن و فرصت نشده بود بخورم رو دادم بهش. بیچاره چقدر خوشحال شد. منم رفتم چایی ای که پرستار ساعت 11 برام اورده بود رو خالی کردم و فقط شکلاتش رو خوردم. اونا هم کم کم رفتن و منم رفتم نمازم رو بخونم.

۱۱ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
آقای مهربان

کمک کنید به همسرهایتان

بسم الله الرحمن الرحیم 


گفتا نبی که خدمت، کفارۀُ الکبائر

المِرأۀُ لزوجِ، غَلِّق لها الفواجر


اصلاحُ بیتِ زوجٍ، من افضلِ الافاعل

یَأتی بِهِ مِنَ الله، کَم نظرۀً رحیمۀ


درسته که از لحاظ ادبی و ساختار و اینا خیلی درست از کار در نیومد، اما در کل باحال شد :)))



قال رسول الله : یا على: خِدمَةُ العِیالِ کَفّارَةٌ لِلکَبائِرِ و َتُطفى غَضَبَ الرَّبِّ، وَ مُهُورُ الحُورِ العینِ، و َتَزیدُ فِى الحَسَناتِ و َالدَّرَجاتِ یَا عَلِیُّ لَا یَخْدُمُ الْعِیَالَ إِلَّا صِدِّیقٌ أَوْ شَهِیدٌ أَوْ رَجُلٌ یُرِیدُ اللَّهُ بِهِ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَه.


رسول الله صلی الله علیه و آله: ای علی، خدمت به همسر کفاره ی گناهان کبیره (کبائر) است و غضب رب را خاموش می کند، مهریه ی حورالعین است، حسنات و درجات را افزایش می دهد. ای علی، فقط صدیق یا شهید یا کسی که خدا در دنیا و آخرت خیرش را بخواهد به همسرش خدمت می کند.


قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : أیُّما امرَأةٍ خَدَمَتْ زَوجَها سَبعَةَ أیّامٍ ، غَلَّقَ اللّه ُ عَنها سَبعةَ أبوابِ النارِ و فَتَحَ لَها ثمانِیَةَ أبوابِ الجَنَّةِ تَدخُلُ مِن أینَما شاءَتْ


رسول الله صلی الله علیه و آله: هنگامی که زن به شوهرش هفت روز خدمت کند، خداوند هفت در آتش را بر او می بندد و هشت در بهشت را برایش باز می کند تا از هرکدام که خواست وارد شود.


الإمامُ الصّادقُ علیه السلام : سَألَتْ اُمُّ سَلَمَةَ رسولَ اللّه صلى الله علیه و آله عن فَضلِ النساءِ فی خِدمَةِ أزواجِهِنَّ ، فقال : أیُّما امرَأةٍ رَفَعَتْ مِن بَیتِ زَوجِها شیئا مِن مَوضِعٍ إلى مَوضِعٍ تُرِیدُ بهِ صَلاحا إلاَّ نَظَرَ اللّه ُ إلَیها ، و مَن نَظَرَ اللّه ُ إلَیهِ لَم یُعَذِّبْهُ 


امام صادق علیه السلام: ام سلمه از رسول الله صلی الله علیه و آله درباره ی فضیلت خدمت کردن زنان به شوهرانشان سوال کرد، حضرت پاسخ دادند: هنگامی که زنی در خانه ی شوهرش به قصد امری بهتر چیزی را جابه جا کند، خداوند به او نظر می کند، و هرکس که خداوند به او نظر کند را عذابش نمی کند.


پی نوشت: عنوان برای این جمع بسته شده که همه ی مخاطبین رو شامل بشه، خیالتون راحت :)))))


+ ترجمه شعر:

ترجمه: پیامبر(ص) فرمودند که خدمت به همسر کفاره گناهان کبیره است

برای زن، وقتی که به شوهر خدمت کند، درهای گناهان بر او بسته می شود

اصلاح خانه ی شوهر از بهترینِ کارها است
که از جانب خدا نظر های رحیمانه ی زیادی را به ارمغان می آورد
۸ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
آقای مهربان

من و من (1): رمز داده می شود.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
آقای مهربان

لعنت به ما ایرانی ها؟

بسم الله الرحمن الرحیم


حدودا هفته پیش همین موقع بود. خیلی خیلی هول توی دلم بود. مسئولیت کار تحقیقاتی اصفهان با منه، مواد اولیه ی داروها تهیه شده بود و همه چیز اماده اجرا، اما خیلی هول داشتم. حس میکردم کاملا دست تنهام و همه ی کارها رو باید خودم یک تنه انجام بدم. جدنعزا گرفته بودم. یه سری کارها مثل حضور توی بیمارستان و ویزیت مریض رو هم به هرکسی نمیشد سپرد. گفتم بذار یکم با امیرسجاد حرف ب نم ببینم چی میشه. بهش جریان و گفتم تا فقط یکم تخلیه بشم حداقل! حرفامو شنید و یکم سعی کرد آرومم کنه. و گفت به چندنفر میگه ببینه چی میشه. چند ساعت بعد زنگ زد و گفت که یه پیام توی این کانال های گروه های جهادی فرستاده و شرایط رو گفته. و تلفن پشت تلفن! که میخوان بیان کمک! شاید به 12 ساعت نکشیده بود که من که لَنگ دو سه نفر بودم، الان 20 نفر بهم اعلام امادگی کرده بودن! تا جایی که به امیرسجاد گفتم لامصب بسه دیگه من اینا رو چیکارشون کنم انقدر زنگ میزنن! و امیرسجاد هم مجبور شد چند ساعتی گوشیش رو خاموش کنه بلکه از زنگ داوطلب ها نجات پیدا کنه!

ما ایرانی ها خیلی بدبختیم؛ نه؟

لعنت به ما ایرانی ها؛ نه؟

ما خیلی حقیریم؛ نه؟


و قالت الیهود ید الله مغلوله. غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء ...


مگه میشه درخت با برکتی که ریشه اش رسول اکرم، تنه اش امیرالمومنین و شاخه هاش ائمه ی معصومین باشن، برگ هاش که شیعیان اونان انقدر خوشگل نباشن و خوشگل رفتار نکنن؟ نه، اصلا میشه چیز دیگه ای ازشون انتظار داشت؟(1)


یه سوالی هم دارم؛ مثلا ما که یه هیات سید رضا داریم و عصرانه و آب هویج و ... برای کادر درمان آماده میکنن، خارجی ها هیات سینه زنان حضرت عیسی وابسته به کلیسای سِینت ماری دارن که این کارا رو براشون انجام میده؟



*


اما الان واقعا دارم حرص میخورم. بالاخره بعد از یک ماه و نیم هماهنگی های اجرای طرح انجام شد، دارو ها تهیه شد، هزینه ها انجام شد. برای چی؟ برای بیماریابی و درمان. اما الان چی شده؟ تعداد مراجعه ی مریض های کرونایی خیلی خیلی کم شده. من از این بابت خیلی خوشحالم که تعداد اومده پایین، اما با این بودجه ای که از بیت المال الان تازه در اختیار من قرار گرفته چیکار کنم؟ خدااا ......


*


همسفر دیشب خیلی دلش گرفته بود. کلی تو واتساپ درد و دل کرد. آخرش با یه "گوگولی مگولی" گفتن ساده ی من گل خندش شکفت.

خانما موجودات عجیبی ان.

خیلی عجیب.

آخر حرف هامون که شب بخیر گفتیم، پیش دستی کرد و حرف همیشگی منو اون زد:" خواب منو ببینی"

من میتونستم بندازم توی شوخی و بگم : خدانکنه، آدم قحط بود؟

یا مثلا بگم: اوه اوه اوه خدا رحم کنه

یا هر چیز دیگه

اما خدا به دلم انداخت و گفتم: ایشالا، از خدامه.

میشد بزنم تو ذوقش، نمیشد؟

اما میدونم همین یه جمله ای که تغییردادم انچنان قندی توی دلش آب کرد که شیرینی اش کلی براش می مونه.

خدا لطف کرد.

ما ادما میتونیم راحت همو خوشحال کنیم؛ نمیتونیم؟



(1) کلام امام صادق علیه السلام ذیل آیات 24 و 25 سوره ابراهیم

۱۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
آقای مهربان